بابا.....
[ یکشنبه 94/3/10 ] [ 10:45 صبح ] [ پریسا جاهدی ]
یوسف گمگشه باز اید....
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ می رود ...
دست دلم میلرزد
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید :
یوسف گمگشته باز آید به کنعان
غم مخور ...!
[ یکشنبه 94/3/10 ] [ 10:44 صبح ] [ پریسا جاهدی ]
گاهی .....
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد که وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش! هستی؟؟؟
[ یکشنبه 94/3/10 ] [ 10:19 صبح ] [ پریسا جاهدی ]
::